عليرضاعليرضا، تا این لحظه: 10 سال و 10 ماه و 16 روز سن داره
ازدواج مامان و باباازدواج مامان و بابا، تا این لحظه: 13 سال و 1 ماه و 12 روز سن داره

عليرضا دنياي مامان وباباش

هفته نامه ی علیرضا 3

سلام گلی جون مامان خوبی ؟من میدونم که خدا رو شکر حالت رو به بهبودیه و انشاا... روز یکشنبه واکسنت رو با هشت روز تاخیر میزنیم.امیدوارم که اذیت نشی و تب هم نکنی چون واقعا دیگه توانایشو ندارم . بریم سر این چند وقته که چی شده و چی قراره بشه! از بعد از تولدت بگم: جمعه:بابا حبیب اومد دنبالمون و اومدیم خونه ی مامان راضی.بابا محسن قرار بود شنبه صبح زود بره شمال ولی نشد. شنبه:صبح که از خواب بیدار شدی تبت بالابود و منم ترسیدم.به چند تا درمانگاه زنگ زدم ولی تا عصر دکتر نداشتن.به بابا محسن زنگ زدم وقتی دیدم هنوز نرفته شمال قضیه ی شما رو براش تعریف کردم  و اونم زود خودشو رسوند و با هم رفتیم پیش دکترت.تشخیصش شروع سرما خوردگی بود برات دارو ...
31 خرداد 1393

علیرضا در یکسالی که گذشت!

سلام قند عسلم.الان که دارم برات این پست رو میذارم به شدت سرما خوردی و از روز سه شنبه تا حالا 600 گرم وزنت کم شده.دیروز با بابا محسن بردیمت پیش دکتر نجیبی و گفت یه سرما خوردگی جزیی داری ولی برات دارو نوشت گفت احتمال داره شروعش باشه و حالت بدتر بشه که همین طوری هم شد.منم کلی نگرانم چون واکسنتم هنوز نزدیم و دکتر گفته باید تا یکشنبه ی هفته ی بعد صبر کنیم.اگه کوتاهی کردم پست برات نذاشتم علتش اینه که خیلی حالت بده.الانم واقعا دل و دماغش رو ندارم ولی برای اینکه سرم گرم بشه و فکر و خیاله الکی نکن خودمو با وبلاگت مشغول کردم. اما مطالب مربوط به این پست که میخوام کارها و پیشرفت هات رو در این یکسال بگم. اول سیر تکاملت در این یکسال: لحظاتی بعد ا...
27 خرداد 1393

جشن تولد یکسالگی علیرضا خان

  سلام پسر یکسال و یک روزه ی مامان. دیشب برات تولد گرفتیم و کلی میخواستیم خوش بگذرونیم.ولی صد حیف که شما از شب قبلش تب کردی و منم تا صبح چشم روی هم نذاشتم.دو شب بود که زیاد شیر میخوردی برای همین خیلی کم خوابیده بودم.کارهای خونه و درستیدن غذاها هم بود و حسابی خستم کرده بود میخواستم شب قبل از تولدت بخوابم که اونم قسمت نشد.صبح ساعت 6 تا 9 خوابیدی و من فقط تونستم آشپزخونه ای که دیروز با هزار زحمت تمیز کرده بودم و توی یه چشم بهم زدن داغون شد رو تمیز کنم(عکسشو برات میذارم.عکس گرفتم تا عمق فاجعه رو درک کنی با اون همه کار برای تولد قوز بالا قوز دیدن داره.زود پزم این بلا رو بر سرم آورد.هنوز بلد نیستم باهاش کار کنم و پیچ تخلیه ی هواش...
24 خرداد 1393

یکسالگیت مبارک

سلام قند و نباتم. هنوز باورم نمیشه تویی که الان کنارم خوابیدی همونی هستی که پارسال توی شکمم بودی.چه روزهایی رو با هم همه جا رفتیم.نه ماه تموم هر ثانیه باهام بودی و این برام خیلی خوشایند بود. با همه ی سختی هایی که تو دوران بارداریم داشتم ولی با هر تکونت آروم و دلگرم میشدم. پارسال درست همین وقتا بود.امتحان آخرم رو داده بودم و منتظر دیدن تو بودم.یادش بخیر چقدر نذر و نیاز کرده بودم که شما سر وقت به دنیا بیای تا من امتحانام تموم بشه. 22 خرداد 92 بعد از اینکه آخرین امتحانم رو دادم انگار تازه فهمیده بودم استرس قبل از زایمان معنیش چیه تا قبل از اون استرس امتحانام دیوونم کرده بود هر بار هم که میخواستم استرس روز زایمانم رو داشته باشم خودمو...
22 خرداد 1393

تولد قمریت مبارک

سلام عزیز دل مامان.اولین سالروز تولد قمریت مبارک. پارسال درست همین روز یعنی روز تولد حضرت ابوالفضل (ع) خدا شما رو به ما داد.خیلی دلم میخواست توی این روز به دنیا بیای خیلی.همیشه یه حس و ارادت خاص به حضرت عباس داشتمو دارم.نمیتونم حسمو توصیف کنم.دلم میخواد تو هم که بزرگ شدی به این جور اصول و اعتقادات پایبند باشی. همیشه اول از خدا و بعد از کسی که تو روز تولدش به دنیا اومدی سلامتیت رو میخوام.برای هیچ مادری چیزی بالاتر از سلامتی و خوشبختیه اولادش نیست. علیرضا جونم بزرگ شو.مرد بزرگ شو.مهربون بزرگ شو.با انصاف بزرگ شو.نیکوکار بزرگ شو.جوری بزرگ شو که همه بهت افتخار کنن.منو باباتم پشتتیم.کنارتم هستیم.همه جا باهاتیم.توتنها نیستی...
13 خرداد 1393
1353 12 20 ادامه مطلب

هفته نامه ی علیرضا 2

سلام عزیز ترینم. دیگه چیزی به تولدت نمونده و منم حسابی مشغول تدارک جشنم.دلم میخواست برات باشکوه ترین جشن رو بگیرم و تمام دوستان و اقوام رو دعوت کنم.ولی خوب بنا به دلایلی و نظراتی نمیتونم و بهتر بگم نخواستم که این کار رو بکنم.شاید اینجوری راحت تر باشم مامانی. هر چند که بابا محسن همه چیز رو به انتخاب خودم گذاشت ولی .... این چند وقته وقتایی که میخوابی منم مشغول درست کردن وسایل تولدت میشم.میخوام اونا رو هم مثل جشن دندونیت خودم درست کنم.منم از اونجایی که  زمانی که تو خوابی فقط وقتم برای خودمه و مختارم که چی کار کنم تصمیم گرفتم فعلا بیشتر تمرکزمرو بذارم روی درست کردن وسایل تولدت و متقابل برای اون گشت زدن توی سایت های مختلف برای یافتن او...
10 خرداد 1393

هفته نامه ی علیرضا 1

سلام قشنگی زندگیمون. این چند وقته انقدر سرم شلوغ بوده و هست که نمیتونم برات هر روز بنویسم ولی هفتگی چرا.هر چی فکر کردم چیزی جز این عنوان مطلب به نظرم نرسید.به نظر خودم که خوبه اما شما در این هفته: تا روز سه شنبه 30 اردیبهشت که بردیمت آرایشگاه اتفاق خاصی نیفتاد. چهارشنبه:رفتیم خونه ی مامان رباب و با مامان راضی و شما رفتیم خرید.برای منو شما.بعد از اون وقتی برگشتیم شما حسابی خسته بودی و خوابیدی.بعد از ظهر نازنین زهرا هم اومد و با هم مثل همیشه خیلی قشنگ بازی کردید.طفلکی بابابزرگ من تا میومد بخوابه شما هی سر و صدا میکردی.آخرم یه دفعه خوابش برده بود که دست کردی تو گوشش و میومدی سرش رو ناز کنی تالاپ تالاپ میزدی رو سرش(خیلی دوستش داری ت...
4 خرداد 1393
1